“زندگی عشق است”
در رسای سعیده
خودش میگفت: روز تولدش یک معجزه او را به زندگی برگرداند، پزشکاش نامیدانه از او میگذرد، ولی آنقدر عاشقانه زندگی را دوست دارد که آن معجزه رخ میدهد.
زندگیایی که گویا با رنج زیاد برگی از دفترش را به روی او میگشاید. شاید به دلیل اینکه او “عاشق زندگی” است. دشواری و مشقتی که هیچگاه تا آخرین ساعات روز ۱۲ آبان سال ۱۴۰۰ تمامی نداشت.
با بخش کوچکی از توان فیزیکی اش آنچنان کوشید که زیبایی زندگی را در عشق آن خلاصه کرد و به ما آموخت که میتوان عاشق بود و زندگی کرد.
هیچگاه تحصیلاش را فراموش نکرد و تا کارشناسی ارشد رشته ادبیات پیش رفت، عاشقانه در آغوش پدر رشد کرد. هنرش نه در دانشگاه رفتن که در تشویق انسانهای پیرامونش به زندگی و عشق ورزیدن بود. گلایه و شکایت را علیرغم دشواری زندگیاش از او نشینده بودیم.
مدرسههایی که بنام او ساخته شد، سالها به یادگار و به یاد او خواهد ماند. گاهی ضرب آهنگ دستان اش در برخی از مراسم، تو را به واکنش وا میداشت، اما بعدها دریافتیم که با زخمههای عاشقی “عثمان” عزیز سماع میکند. آتشی از عشق در او بود که شاید حضرت مولانا نیز تجربهاش نکرده بود.
هر چند دستان و جسم دربند او آزارش میداد ولی بسان یک منجنیق آن را سالها تحمل کرد تا در روز موعد و به فرمان ایزد یکتا و با شتابی که تقلای ۶۰ و اندی سال مشقت را در آغوش داشت، ناگهان رها و به سوی حضرت دوست پرواز کند.
بال بگشا سعیده عزیز که دیگر زمان، زمان پرواز توست و در آغوش مهربان پدر و خدایی که شاید از همه به او نزدیکتر بودی، آرام بگیر.
“زندگی عشق است و دیگر هیچ
و من عاشق عشقم”
این کلام توست
عنوانی که امروز خلاصه زندگی ات شد
و چه زندگی حکیمانه ایی
نازنین، آرام بگیر
دیگر زمین و آن صندلی ات توان نگاه داشتن ات را نداشتن
سفر ات بسلامت عزیزم
ما را حلال کن
بدرود
رفیق دلتنگ تو
علی راد
لینک ورود به مراسم بزرگداشت: https://www.skyroom.online/ch/hamrahgroup/yadboud
ساعت: ٢۰:۰۰
سعیده پور شاه نظری
معلول توانمندی که به کمک ذهن توانا و پای چپ اش لیسانس ادبیات گرفته و وبلاگ مینویسد.
در سال 1331 در رشت به دنیا آمد. پدرش نظامی بود برای همین بعد از تولد به تهران منتقل شد. اما داستان زندگی او از همان روز تولد پرماجرا بود. 7 ماهه به دنیا آمد و آن هم با پا، به دلیل نرسیدن اکسیژن به مغز دچار معلولیت شد و تنها قوای ذهنی و پای چپ اش او را از این مهلکه سالم بیرون آورد. خانواده چند ماه بعد از تولدش متوجه معلویتش شدند. پدر و مادر برای مداوایش به هر دری زدند اما راه به جایی نبردند.
سعیده 5 برادر و خواهر دارد و خودش بچه دوم است او به خاطر هوش بالایی که داشت بدون رفتن به مدرسه توانست روی خوانی یاد بگیرد((چند سال به همین شکل گذشت و 9 ساله شد آن وقت یکی از خواهر هایش به دبستان می رفت و او که که خیلی مشتاق درس خواندن بود تصمیم گرفت خواندن و نوشتن را یاد بگیرد برای همین کنار دست خواهرش دراز می کشید و سعی می کرد با حروف الفبا آشنا شود.با تلاش بسیار و کمک های خانواده اش توانست روخوانی را یادبگیرد. برای اینکه سرعت خواندنش با نوشتن خواهر برابر شود کتاب را سرو ته می کرد و می خواند.
چند سالی به این شکل سپری شد، مطالعاتش را بیشتر کرد تا در کنکور شرکت کند و یک روزنامه نگار تمام عیار شود. وقتی خانم نویسنده در کنکور ادبیات قبول شد دریچه دیگری به جامعه برایش باز شد او فقط از این می ترسید که نکند برای دیگران مزاحمتی ایجاد کند و درس خواندنش خود خواهی به حساب بی آید در تمام مدتی که سعیده درس می خواند پدرش همه کار هایش را انجام می داد و او را برای امتحان به دانشگاه می برد و بر می گرداند((در تمام مدتی که درس می خواندم پدرم بدون اینکه اجازه کمک کردن به شخص دیگری بدهد خودش کارهایم انجام می داد)) پدر سعیده تا آنجا که توانست یار و یاور سعیده بود اما چند سال بعد وقتی که پدر و مادر سعیده پابه سن گذاشتند یکی دیگر از پرکارترین دوران های زندگی اش را شروع کرد سعیده به حدی این دوره از زندگی اش رادوست دارد که در وبلاگش درباره این سال ها می گوید ((هنگامی که سعیده لیسانس گرفت ؛ پدر، 77 ساله بود!!!!! و 2 سال قبل ازآن یعنی سال76 سعیده ، یکی از زیباترین ، مثمرثمرترین ، پرکارترین ، و در عین حال دردناکترین و پر رنج ترین دوران زندگی خود را آغازید. این دوره زیباترین بود، چرا که نازنین خدای سعیده مثل همیشه، بیکرانگی لطف و رحمت اش را شامل حال وی کرد و معجزه ای را به او نشان داد. به این شکل که لیاقت و اجازتش داده بود که با همه ناتوانی اش، چند سال بی وقفه پدر و مادرش را خدمت وپرستاری کند و غمخوار و همدم دائمی شان باشد ؛ به وقت افتادگی و ناتوانی و تنهایی آنها. شگفتی این دوره 10 ساله به گفتار درنمی آید پس همان به که دیگرهیچ سخنی ازآن نرود))
در تمام مدتی که سعیده وظیفه نگهداری از پدر و مادرش را بعهده گرفت کارهای خانه را مدیریت می کرد و به پرستار خانه شان یاد آوری می کرد داروهای پدرو مادرش را به موقع به آنها بدهد.
سعیده تا مدتی که پدر و مادرش در قید حیاط بودند تا آنجا که می توانست یار و غم خوارشان بود او با معلولیتی جسمی که دارد هرگز در برابر مشکلات تسلیم نشد و احساس ناتوانی نکرد. تنها موضوعی که سعیده را ناراحت می کرد این بود که او را ناتوان فرض کنند.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
1331/02/18
1400/08/12
تاریخ: 17 آبانماه 1400