داستان عاشقی قهرمانان این همایش در مرکز توانبخشی بهزیستی شهرستان کرمان شکل گرفت؛
جایی که امید سلیمانی برای گرفتن تست بازیگری برای اولین جشنوارۀ بین المللی تئاتر معلولین پشت صندلی اش می نشیند و با ناامیدی تمام، از بچه های آن مرکز حس هایی را می خواهد که با تأسف هیچ یک نمی توانند نظر وی برای ایفای نقش را جلب کنند تا زمانی که نادیا احمدی شاعرِ نابینا، روی صندلی آزمون می نشیند و مملو از حسی زیبا و پاک شعرش را می خواند و امیدِ، امید سلیمانی از نوری کم، به شعله ای از جنس عشق تبدیل می شود. بله امید سلیمانی عاشق نادیا می شود و برای رسیدن به این عشق، دیگر خود را و زندگی و عقل را کنار می گذارد و عشق تمام وجودش را فرا می گیرد. اولین باری که با نادیا این موضوع را مطرح می کند، نادیا از او می خواهد که خوب تمام فکرهایش را بکند و با احساسات تصمیم گیری ننماید. نابینایی، علتی بود که هر فردی را در مقابل چالشی عظیم برای انتخاب بین عقل و عشق قرار می داد:
با عقل، آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
خانواده امید کمک زیادی برای انتخاب صحیح او انجام می دهند و دست آخر امید در مقابل همه حقایق و واقعیت هایی که نادیا برای او یک به یک شرح می دهد با سینه ای ستبر، می ایستد و نادیا سلیمانی را با افتخار همراهی می کند آنها دیگر چند سالیست که زیر یک سقف به زندگی نشسته اند و همه می دانیم این خصلت آدمی ست که او را قهرمان یا پهلوان می کند. و این زوج فهیم قهرمانانه و با درک بالایی از هم و تنها و تنها با کم دیدن و حتی ندیدن کاستی های هم و دیدن و حتی پُر دیدن خصوصیات نیک هم، به شعور زندگی مشترک رسیده اند.
خوشا با تو، خوشا با هر چه بادا بعد از این با تو
که من برچیده ام از جامۀ جان آستین را هم
به امید توفیق و سربلندی هرچه بیشتر این دو یار نازنین و عاشق